معنی میعادگاه حافظ
حل جدول
لغت نامه دهخدا
میعادگاه. (اِ مرکب) جایی که دو گروه با هم عهد اتفاق می بندند و قرار مدار کارهای خود را می دهند. (ناظم الاطباء). وعده گاه. وعده جای. قرارگاه. جای قرار گذاشتن و وعده دادن:
روان کرد مرکب به میعادگاه
پذیره که دشمن کی آید ز راه.
نظامی.
بهشت از حضرتش میعادگاه است
ز باغ دولتش طوبی گیاه است.
نظامی.
دو لشکر درآمد به میعادگاه
شد آراسته هر دو صف سپاه.
ملاعبداﷲ هاتفی.
حافظ
حافظ. [ف ِ] (اِخ) ابوسعید علائی. رجوع به حافظ علائی و حافظ خرگوش ابوسعید و عثمان بن سکن بغدادی (حافظ ابوسعید) شود.
حافظ.[ف ِ] (اِخ) ابن ساقی. رجوع به حافظ بغدادی شود.
حافظ. [ف ِ] (اِخ) ابن ناصر دمشقی. رجوع به حافظ دمشقی شود.
حافظ. [ف ِ] (اِخ) ابوعبداﷲ. رجوع به حافظ زیّنی شود.
حافظ.[ف ِ] (اِخ) ابوعلی. رجوع به حافظ نیشابوری شود.
حافظ. [ف ِ] (اِخ) ابومیمون. رجوع به حافظ لدین اﷲ شود.
حافظ. [ف ِ] (اِخ) عبدالعظیم المنذری. رجوع به حافظ منذری شود.
حافظ. [ف ِ] (اِخ) علی بغدادی. رجوع به حافظ بغدادی شود.
حافظ. [ف ِ] (اِخ) بهاءالدین (شیخ...). رجوع به بهاءالدین حافظ و نفحات الانس ص 291 به بعد شود.
حافظ. [ف ِ] (اِخ) حسین بن علی. رجوع به حافظ نیشابوری شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاتوق، میعاد، میقاتگاه، وعدهگاه
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) جای وعده وعده گاه : } با فریب دختر رابمیعادگاه کشانید. { توضیح } میعا { خود در عربی اسم مکانست مع هذا در تداول فارسی پسوند } گاه { بان ملحق کنند. (میقاتگاه معبدجای) .
معادل ابجد
1140